زندگی گالیله- برتولت برشت

گزیده هایی از کتاب زندگی گالیله اثر برتولت برشت:


طی چهل سال عمل و رفتار آدم ها به من یاد داد که آن ها میانه ای با عقل ندارند. دم سرخ رنگ ستاره ی دنباله داری را به آن ها نشان بده، دلشان را از ترس پر کن، می بینی که آشفته و سراسیمه از خانه هاشان بیرون می ریزند ، و در هم بر هم چنان می دوند که قلم پاشان بشکند. ولی بیا و به آن ها حرف معقولی بزن، و به هزار دلیل ثابتش کن، می بینی که فقط به ریشت می خندند.


 ***


شبی که انسان حقیقت را کشف می کند، برایش شب شومی است.


 ***


ریشه ی اعتقاد از آن جا خشک می شود که بخواهند تحمیلش کنند.


 ***


گالیله: (در دادگاه تفتیش عقاید) آقایان خواهش می‌کنم، فقط اندکی عقل!


***


آن که حقیقت را نمی داند احمق است، اما آن که حقیقت را می داند و آن را دروغ می نامد، جنایتکار است.


***


گالیله: مقدس باد جامعه‌ی ما، جامعه‌ی سوداگران، ریاکاران و بزدلان.


***


آندره آ: بدبخت کشوری که قهرمان ندارد!

گالیله: نه. بدبخت کشوری که احتیاج به قهرمان دارد .


***

 

من روستازاده ای هستم که در کامپانیا بزرگ شده ام. پدر و مادرم آدم های ساده ای هستن. راجع به درختهای زیتون اطلاعاتی دارن، ولی سوای اون چیزی نمی دونن. من وقتی به اشکال ونوس در آسمان نگاه می کنم، همون موقع پدر و مادرم در نظرم مجسم می شن که با خواهرم در کنار سفره نشستن و شام فقیرانه شون رو می خورن با چهره های رنج کشیده، فرسوده، و دست های پینه بسته، وضعشون خوب نیست، ولی حتی در بدبختیشون هم یه جور نظم وجود داره، یک نظم مشخص، از شخم زدن زمین، کشت و زرع، برداشت محصول و چیدن میوه های زیتون تا پرداخت مالیات، همه چیزشون تکرار یک نظمه، بدبختی و سوانح زندگی هم آوارگونه با نظم به سرشون می ریزه. پشت پدرم نه یکباره که در هر بهار در باغ زیتون کمی بیشتر خمیده میشه. زایمانهایی که مادرم رو از شکل و قیافه انداخته، در فواصل کاملا معین از پی هم میاد. اینها برای کشیدن بارهای سنگین سبدهای خودشون که عرق ریزان در کوره راه های بی وقفه و حتی غذا خوردن، از کجا نیرو می گیرن؟ از اینکه می بینن هر سال درختها دوباره سبز میشن، از تماشای زمین، از حضور یکشنبه ها در کلیسای کوچک، و از شنیدن آیات کتاب آسمانی کمک می گیرن. مشاهده ی این نظم اون ها رو معتقد کرده که در کار جهان ضرورت و الزام و دوامی هست. به اونها اطمینان داده شده که تماشاخانه ی دنیا رو به خاطر اون برپا کردن که هر کدام بتونن به عنوان بازیگر نقشی رو که به اونها واگذار شده با لیاقت اجرا کنن. حالا این مردم اگه از من بشنون که روی تکه سنگ کوچک و بی اهمیتی جا دارن که مدادم در بی نهایت بین به دور ستاره ی دیگه در بین  هزاران هزار ستاره ی دیگه می چرخه، چی می گن؟ پس معنای این صبر و تحمل و تن دادن به فقر و تندگدستی چیه؟... چه نتیجه ای داره؟ پس دیگه اون کتاب مقدس که همه چیز رو توجیه کرده، و شکنجه دیدن و عرق ریختن و صبر و گرسنگی و اطاعت مطلق رو ضروری دونسته به چه درد می خوره؟ یعنی حالا باید معلوم بشه که همه ی این ها اشتباه بوده؟ نگاهشون مضطرب میشه، لقمه ی فقر توی گلوشون خشک میشه و احساس می کنن به اونا خیانت شده! فریبشون دادن! اون وقت می گن پس فریاد رسی نیست؟ پس این خود مائیم که باید به فکر خودمون باشیم؟ با این نادانی، با این فرسودگی با این پیری؟ روی این سیاره ی کوچیک سرگردان و بی اراده، که هیچ فلکی دورش نمی گرده؟ پس هدفی که در نقش محقر و غم انگیز ما وجود داره چیه؟ هیچ هدفی؟ پس در فقر ما هیچ حکمتی نیست؟ گرسنگی فقط نداشتن چیزیه برای خوردن؟ نه آزمایش طاقت و توان؟ پس کار، کوشش؛ تلاش، معنایش فقط پشت خم کردن و بار کشیدنه؟ نه قدر و منزلت

***


برای سفارش کتاب زندگی گالیله ترجمه حمید سمندریان به این لینک مراجعه کنید: انتشارات قطره

نظرات 2 + ارسال نظر
کامیل جمعه 31 مرداد 1393 ساعت 19:26

سلام،خوشحالم که خوبی یا حداقل سعی میکنی بهتر باشی.دوستت داریم بسیار.

سلام. ممنون کامیل جان به شدت

منگول پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 15:44 http://shangolmangoljon.blogfa.com/

خوب نیست
داره تظاهر میکنه

!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد